بر خلاف افلاطیون که ویژگی ذاتی هنر را تقلید می دانند و هر اثر هنری را به تقلیدی از طبیعت و یا مصنوعات بشری تعبیر می کنند، طرفداران مکتب اکسپرسیونیسم بر این باورند که؛ ویژگی ذاتی در هنر، بیان و انتقال احساسات درونی هنرمند به مخاطب است. به عبارت دیگر، یک اثر هنگامی اثر هنری است که احساسات هنرمند را به مخاطبان انتقال دهد. تولستوی می گوید: هنر، یک فعّالیت انسانی است و مقصدش انتقال عالی ترین و بهترین احساساتی است که انسان ها بدان دست یافته اند. در تلقی صدرالمتالهین از فلسفه هنر، مثل اغلب دیدگاه های مبتنی بر آموزه های مذهبی، منشأ «هنر» برخی اسماء و صفات الاهی از قبیل خالقیت و احسن الخالقیت حق تعالی دانسته شده است. به این بیان که همه انسان ها به نحو تشکیکی خلیفه خداوند و وارث صفات الاهیاند. هنرمندان هم با خلق آثاری در حدّ خود تجلی بخش این اسماء و صفاتند. از آثار مولوی چنین برمی آید که به نظر او؛ جمال تام و ابدی خداست و پیوندش با خدا همچون پیوند نور آفتاب است با آفتاب. زیبایی چیزی چون نور گرفتن دیوار است از آفتاب. از نظر فارابی؛ پیدایی وجود برتر هر موجودی و حصول واپسین کمالش زیبایی [یا همان اثر هنری] است.
آیا عکاسی در جهت کمال بخشیدن به شیء یا واقعیتی بیرونی است؟ آیا چنان که برخی در تعریف سلبی هنر عکاسی می گویند؛ عکاسی انعکاس بی واسطه آن چیزی است که پیش از اقدام عکاس وجود داشته و بنابراین نمی تواند مظهر خلاقیت و نوآوری، عامل انتقال احساس شخصی هنرمند و یا حتی تجلی مکررصفات بداعت و آفرینش خداوند باشد؟ آیا عکاسی از تقلید فراتر نمی رود؟
عبارتی معروف از میکل آنژ (نابغه پیکرتراش، نقاش، معمار و شاعر ایتالیایی) با عباراتی کم و بیش مشابه نقل شده است که؛ «در تکه سنگی فرشتهای دیدم، آنقدر سنگ را تراشیدم تا فرشته را آزاد کردم.» فارغ از صحت و سقم انتساب این جمله، در ساده ترین شکل ممکن می توان این فرایند مجسمه سازی و یا به تعبیر خود میکل آنژ؛ پیکرتراشی را؛ حذف زوائدی از سنگ دانست که مانع حیات و ظهور مجسمه داخل آن شده است. آنچه پیکرتراش برای ساخت مجسمه و خلق اثر هنری انجام داده عبارت است از؛ شناخت و کشف موضوع اصلی محبوس در سنگ، تشخیص زوائد و سرانجام چگونگی حذف زوائد برای آن که موضوع پنهان از نظر مخاطب عیان شود. بی گمان این شناخت و کشف نیز زائیده ذهنیات و جهان بینی هنرمند خواهد بود و عامل قدرتمندی برای بروز و انتقال احساسات درونی هنرمند. از طرفی خلاقیت (به معنای مسئله گشایی و یا تولید و ابداع چیزی اصیل و ارزشمند با استفاده از توانائی های خودآگاه و ناخودآگاه) در دستاوردهای فنی و هنری با فرایندهای شناختی، محیطی و اجتماعی، ویژگی های فردی، دانش و دانائی، انگیزه، حتی شانس و مواردی مانند نبوغ، خیالپردازی، بیماریهای روانی و شوخ طبعی و... در ارتباط است. آیا می توان منکر نبوغ خلاقه و هنرمندانه میکل آنژ شد؟
علاوه بر دامنه گسترده از تعاریف معاصر هنر و فعالیت هنری، به نظر می رسد شباهت قریبی میان این دیدگاه با عکاسی وجود دارد. عکاسی در هر گرایش و ژانری، عمدتاً بر اساس همین فرایند شناخت و کشف خلاقه، تشخیص زوائد و عملیات حذف زوائد شکل می گیرد. هر عکس حاصل تجسمی از کشف یک موضوع با حذف زوائدی است که آن را از نگاه مخاطب پنهان کرده و به فهم و درک و دغدغه های شخصی هنرمند مرتبط است.
در عکس، زمان حذف شده است و بنابراین مهمترین عنصر وابسته به زمان، یعنی حرکت، در آن وجود ندارد. هر آنچه در خارج از قاب عکس قرار داشته اند، به واسطه زاویه دید و برش کادر از اثر نهایی خارج شده اند. عکس ها از عطر و آهنگ و رطوبت آب و هوایی، از همهمه فضا و نسیم، از روایات پیش تر و پس تر و... تهی می شوند. در صورت لزوم حتی رنگ ها به نفع اثر هنری حذف خواهند شد. پایبندی به ارزش لحظه، قواعد ترکیب بندی، تمرکز فاصله و فوکوس می تواند آنچه زائد است از چشم مخاطب دور کند. حاصل؛ موضوعی خالص و ناب به انتخاب کاشفانه هنرمند عکاس می شود که حائز قابلیت های ارائه به مخاطب و حاوی محتوائی از زیبائی، تحلیل، تفسیر، احساس و... است. بنابراین زیبائی عکس (با همه مفاهیم منسوب به هنر) صفتی است افزون بر زیبائی واقعیت موجود بیرونی و گاهی حتی مستقل از آن. به بیان دیگر؛ همچنان که شاعر در شعر، از کلام موجود، زبان و بنیاد جدیدی برپا می کند، عکاس هم از آنچه هست، معنایی تازه می سازد.
با این مثال شاید بتوان عکاسی و نسبت عکاسی با هنر را ـ در مقابل تفسیری که با اصرار فراوان، نهایت استعداد عکاسی را ثبت ساده ای از نگریستن و یا بازنمایی آنچه هست می داند ـ دوباره ارزیابی کرد.
سعید فلاح فر